دشتستان بی خانمانها کجاست؟
یک هفته را مثل موجودی در حال احتضار گذراندم. گفتم بگذار خودش بیاید و مثل بختک رویم بیفتد.
مدتها بود که مورد خطابش قرار نگرفته بودم. تمرینات زیادی را از سر گذراندم تا از خودم دورش کنم. وحالا که خودم با پای خودم به اسقبالش می رفتم مگر می شد از خیرم بگذرد. انتظارم ساعتی بیش نپائید که آمد و مثل لکاته های توی خندق ناصری خودش را انداخت رویم. و من هم خودم را وا دادم تا ببینم چه کار می کند و چه جور تحریکم می کند.
برایش مثل آب خوردن بود که پیدایش کند. دستش را بی هوا برد روی خانه!
       + نوشته شده در پنجشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 13:30 توسط محمد غزنویان
        |