اگر ...

اگر بابام زنده بود و می تونستم ۱۰ میلیون تومن ازش قرض بگیرم، با خرید سی سانتی متر زمین در پاسداران و نصب دو عدد جعبه، می تونستم سیگار و فرفره بفروشم و پیش زنم شرمنده نباشم! تازه عصرها یه فرفره هم برای نوه صاحبخونه میآوردم تا لبخندش رو ببینم. برای خرید اون سی سانت زمین دست کم به پنج میلیون تومن پول نیاز دارم! آه! چه رویای تمیزی بود. اما موندم چطور میشه که من نتونستم بعد از دو سال ازدواج وام ازدواج بگیرم و این یارو تو هرمزگان با ۵۴ میلیون موجودی، ۱۰۰ میلیون بورو وام گرفت؟ ۱۰۰ میلیون! اونم یورو!!! 

اوه! فهمیدم! من ضامن معتبر نداشتم و این بابا ضامنهای بسیار معتبر داشته. همینه!
اگه ضامن داشتم، حتی بدون وجود پدر ، می شد بیست سانت زمین بخرم اونجا. هان؟ بیست سانت هم بد نیست. مگه همه پولدارها و تاجرها اولش با چی شروع کردن؟ فقط باید توکل کنم!!!


این نرخهای زمین رو میذارم این پایین تا نصب العینم بشه. تا بدونم که هر روز باید صد برابر دیروز تلاش کنم. صد برابر. تا یهو خیالات برم نداره که خدا فقط با یه حرکت، برکت میده. صد تا، دویست تا، بلکه هم بیشتر باید حرکت کنم. من توکل میکنم تو این ده- پونزده سال باقیمونده عمر همینجور خالصانه و با ایمان به سمت اون سی سانت زمین و دکه ای به اندازه شازده کوچولو، حرکت می کنم. گیرم که آخرشم نرسم! دیگه باقیش بخاطره قسمته ... بقول شاعر: در دایره قسمت.... باقیش چی بود ممد؟ ول کن بابا. گور بابای شاعر. برم حرکت کنم....

 نرخ املاک کلنگی در تهران : http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1593620

برای، تنهایان  و تنهاییی ها، برای گلوله ها و قرصها


قرار بود ما باشیم. همه با هم باشیم. که نه زن و نه مرد باشیم. رفیق باشیم. نه در بار و در کافه، نه در ناگریزی استمنا قاری خوش نوای زندگی اشتراکی. نه!

گونه هامان سرخ ، پیشتر از سرخی پرچمهامان، حالا گونه هامان سرخ است بیشتر از شرم تنهاییمان. و اتفاق اینبار، بازتکراری تراژیک بدینسان:

در زندگی یک کمونیست زخمهائی هست که روح را آرام و آهسته در انزوا می تراشد و می خورد

آری: درست می شنوید: "زندگی یک کمونیست "

او که می خواست زخمهای انزوا را بتراشد و جایش سرودهای مار را بگذارد. آفتابکاران جنگل را .

حالاقرصهای برنج!

قرصهای برنج، روده های رفیق را در انزوا می خورد و میتراشد.

" مردم

فریاد

کمک!

من یک سرود می خواهم:

یک سرود اوراتوریو!

مگر

ما

خود

مخلوق داغترین سرود نیستیم؟

سرودی که پیچیده است

اکنون

در هر کارخانه

در هر آزمایشگاه

مرا چه کار با فاوست

با خرامیدنش بر پارکت آسمان

دست در دست مفیستو

سوار بر موشک آتشبازی

من

میخ کفشم

از هر تراژدی گوته

دردناکتر است

حرفم را بشنوید..."

یکی دیگر از ما تمام شد. شهیدی در کار نیست رفقا . ما هرگز شهید نداشته ایم. ما پیام داشته ایم . پیامهایی از سیاهکل یا از تپه های اوین و یا از خاوران رسیده است. بگذارید این بار پیام از اتاقی در تبریز، بی صدای گلوله، راه خودش را به " گوشهای ناشنوایی " بازکند. و پیام شاید می گوید: رفقا، چرا مرا تنها گذاشتید؟ " و پیام می گوید:.......................


رفیق سمانه مرادیانی، شاعر و مترجم، دو روز پیش در اتاقش تعدادی قرص برنج می خورد و اینگونه کار را به اتمام می رساند.